فصل بهار

فصل بهار فصلی است که می توان در آن عاشق شد

فصل بهار

فصل بهار فصلی است که می توان در آن عاشق شد

در راهروهای غروب

در راهروهای سکوت با پای پیاده به پیش می روم با جاده هایی از غم با نوازشی از گل سرخ که کبوتران آن را برای من به یادگار گذاشته اند با رایحه ای از زندگی به پیش  می روم با کبودی که بر گل یاس نشسته آهسته قدم می زنم و کم کم غم خویش را با او در میان می گذارم .دیگر آن کبوتران زیبای قصه های دور و دراز نمی آید...

و دیگر این کلام را نمی گویم به او........

دیگر این کلام که سرآغاز یک لغزش تن بود. دیگر نمی توان رویای کبودش را برایم تعریف کند. او دیگر کلام آخرش را برای من بازگو نکرد. من آمدم به کوچه های دلواپسی به سرازیری یک دریا و به فروکش کردن یک آتش ، آری با او دوست شدن یعنی دل از دنیا بریدن بر دنیای دیگر قدم گذاشتن با او راه بودن یعنی یک دنیا آرامش . آرامش را می توان در قدم به قدم راهش دید ، آرامش را می توان در کبودی رنگ زیبای آسمان دید ، آرامش را می توان در سرخی لبانش دید در زیبایی روزگار جوانی دید، آرامش را می توان در دیدار زیباترین ها جستجو کرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.